امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

امیر علی من

یک کار جدید

سلام دو سه روزه که امیر علی یلد گرفته عکس خودشو که بهش نشون می دیم می گیم این کیه ؟ دو تا دست هاشو می ذاره رو دلش و فشار می ده و می گه من . کلمه عکس را هم خیلی خوب  و واضح می گه دقیقا  می گه عکس. ...
21 خرداد 1390

شیرین بازی های پسرم

سلام این روزها امیر علی کارهای خیلی شیرینی انجام می ده . این که تمام اعضای بدنش را یاد گرفته و ازش بپرسی نشونت میده چشم و گوش و بینی و زبان و دندان و دست و پا . تازه با زبون خودش می گه چش اوش. از پله ها که بالا می ریم تا ده می شمرم بعضی از اعداد را تکرار می کنه مثل سه شیش هف ده . سجده که می کنه با صدای آرام ذکر می گه . صدای بعضی از حیوانات مثل هاپو پیشی و جوجو را بلده . خلاصه خوردنیه خوردنی شده .
18 خرداد 1390

شیطونی های امیر علی

سلام این روزها امیر علی خیلی شیطون شده و خیلی شیرین. دیشب از روی مبل ها بالا می رفت و از روی دسته مبل خودش را روی صندلی می انداخت . گوشه چشمش هم خورد به میز وسط و کمی قرمز شد. کلمات را خیلی کبهم می گه مثلا من با ذوق داد زدم خدا اونم گفت خدا من با ÷درم صحبت می کردم می گفتم آقا اونم دنبال من می گفت آقا . این دو روز که تعطیل بود بعدازظهر ها می بردیمش پارک سرسره بازی می کرد و خیلی دوست داشت ولی از چمن می ترسه و تو چمن راه نمی ره.
16 خرداد 1390

بشکن زدن پسرم

دیروز امیر علی داشت شیر می خورد دست های کوچولوش را آورد دم گوشم شنیدم صدای بشکن زدنه دستاشو نگاه کردم دیدم داره بشکن می زنه . این اولین بارش بود آخه بچه ام آخر همین هفته عروسی دائی جونشه می خواد کلی برقصه .
28 ارديبهشت 1390

دلیل نام گذاری و شرکت در مسابقه

به نام خدای علی   پدربزرگ من که نامش "سید علی موسوی" بود خیلی انسان مومن و مهربان و دوست داشتنی بود. شنیده ام که هنگامی که از خانه خارج می شده کفش هایش جفت می شده. ایشان در سال 1371 فوت کردند . بعد از فوت ایشان خواب دیدم که یک نوزادی به من دادند و گفتند که نامش را "علی" بگذارید. اولین فرزند پسر که پسرعمویم بود به دنیا آمد و نامش "سید علی موسوی" شد. سال 1382 که هنوز ازدواج نکرده بودم خواب دیدم بچه ای به دنیا آوردم که لباس سفیدی بر تن دارد و حرف می زند و می گوید که نامش "علی" است. سال 1388 هنگامی که فرزندم را دوماهه حامله بودم خواب دیدم به دیدن کسی که از زیارت خانه خدا آمده بود رفتم و ایشان سوغات بچه گانه ای برای من آورده بود و گفت ای...
24 ارديبهشت 1390

کلمات مبهم

این روز ها امیر علی کلمات مبهمی را به زبان می آورد. نمی دونم به طور معمول بچه از چه سنی شروع به حرف زدن می کنه ولی همه می گن زود به حرف افتاده. البته به خودم رفته چون باباش خیلی دیر زبون باز کرده. امیرعلی موقع کلاغ پر بازی کردن گنجشک را گینجیش (گ را خیلی محو می گه) تلفظ می کنه. صدف را ددف می گه (ف را محو می گه) وقتی دستشوئی داره یا دستشوئی بزرگ می کنه می گه جیش . از نظر اخلاقی مثل خودمه. زود عصبانی می شه و حرص می خوره. راستی کلمه "نه" را هم خیلی خوب بلده. وقتی بهش می گیم مامانی چی می گه ؟ انگشت اشاره اش را روی بینی اش میذازه و می گه "هیس". خلاصه هر روز شیرین تر از دیروز. امیدوارم که به امید خدا بتونم خیلی خوب تربیتش کنم. ان شااله.
19 ارديبهشت 1390

راه افتادن امیر علی

امیرعلی این روزها می شه گفت راه افتاده . وسایل و اسباب بازی هاشو بر می داره و تو خونه بالا و پائین میره . می افته زمین و بلند می شه . خیلی خیلی قشنگه و شیرین .
18 ارديبهشت 1390

امیر علی از رو زمین خودش بلند شد

سلام چند روزه که وقت نکردم چیزی برای پسر گلم بنویسم . روز نهم اردیبهشت از سر کار رفته بودم خونه در حال استراحت بودم که دیدم امیر علی خودش از روی زمین بلند می شه و راه میره و این اولین باری بود که خودش دستاشو می ذاشت روی زمین و بلند می شد. روز سیزدهم اردیبهشت زنگ زدم خونه حال امیر علی را بپرسم مامانم گفت امیر علی راه افتاده . چند قدم میره می افته و دوباره راه می ره.
14 ارديبهشت 1390

روز جشن تولد امیر علی

برای اولین سال تولدت روز 19 فروردین یه جشن خیلی باحال گرفتیم . عکس آتلیه ای 100*70 تو را دائی جونت (دائی محمد) رقصید و آورد تو مجلس و کیک تولدت هم شکل ماشین بود که دائی احمد آورد. ما هم برای همه خاله ها و دائی ها و عمه ها و عموت از عکست سایز 13*18 چاپ کرده بودیم و انتهای مجلس دادیم . از همه جالب تر کادوی مامانی اینا بود که یه ماشین شارژی بزرگ بود که تو را خیلی خوشحال کرد.
10 ارديبهشت 1390