امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

امیر علی من

اولین قدم های امیر علی در مهد کودک

سلام امیر علی از اول تیر ماه امسال میره مهد کودک . مهدی که آرمان پسر خاله اش آنجا میره و خیلی ناراحته که از مامانش جدا می شه . رویارویی با یک محیط جدید براش خیلی سخته . امیدوارم این دوران هر چه زودتر تمام شود و پسر من با مهد بیشتر خوشحال شود. الان هم داره گریه می کنه و می گه دوست دارم تو مهد پیش آرمان بشینم در حالی که آرمان امسال پیش دبستانیه و امیر علی من در کلاس 3 تا 4 سال باید باشه . برای دفعه بعد چند تا از کار های امیر علی را عکس می گیرم و می ذارم تا ببینید .
10 تير 1392

کربلا رفتن امیر علی

    سلام خیلی وقته وقت نکردم خاطره ای از پسرم یادداشت کنم واقعا شرمنده ام که وقت نکردم . تاریخ 10 خرداد با هواپیما به مقصد بغداد حرکت کردیم و یکهفته در کشور عراق به زیارت امام علی امام حسین و حضرت عباس و دیگر عزیزان رفتیم. نائب الزیاره همه بودیم . خیلی خوش گذشت . خدا را شکر امیر علی خیل اذیت نشد و اذیتمان نکرد . چند تا از عکس هاش را می گذارم :     ...
10 تير 1392

پیشرفت در انگلیسی

سلام امیر علی زبان انگلیسی را خیلی خوب تلفظ می کنه از ١ تا ١٠ به انگلیسی بلده . تازه آخرای ماه صفر یا دقیقا هفته آخر صفر بود که صلوات فرستادن را به طور کامل خودش گفت و بسم الله الرحمن الرحیم اول غذا را هم کامل خودش گفت . خلاصه از نظر من نابغه است . بیشتر از سنش می فهمه و همه چیز را درک می کنه . به من می گه یه دووووووووووووووووووووووووووووووینا دوست دارن . مامام مهربونم قدر تو را می دونم. راستی پسرم استقلالیه و می گه قرمز جاش ته جبدله ( جدوله)
15 بهمن 1391

خاطره جدید

سلام  . پسرم سلام و مورچه و سيب را هم به انگليسي ياد گرفته . تازه هر روز از ما انگليسي هم درس مي پرسه مثال : ميگه مامان پيشي به انگليسي مي شه چي ؟ هاپو مي سه چي ؟ واي به حالم اگه بلد نباشم . يه روز پرسيد : بابا بيسكوئيت به انگليسي مي شه چي ؟ باباش گفت : بيسكوئيت . اميرعلي گفت : نه ميگم به انگليسي . باباش گفت : خوب مي شه بيسكوئيت . با عصبانيت گفت : نه مي گم به انگليسي . بهش گفتم مامان بيسكوئيت يك كلمه انگليسيه ما تو فارسي ازش استفاده مي كنيم . اونوقت ديگه چيزي نگفت .
28 آذر 1391

انگلیسی

سلام امیر علی ٥ کلمه گربه و سگ و ماهی و مامان و بابا را به انگلیسی یاد گرفته . آدم می کشه تو نقاشی اش . یک سره خودکار دستشه و مشق می نویسه .
25 مهر 1391

دندان 17 و 18

سلام بعد از یه مدت طولانی وقت کردم به وبلاگ یه دونه ÷سرم سر بزنم و خبر در آوردن دندان ١٧و ١٨ او را بدهم . یه هفته ÷یش امیر علی تب و اسهال شدیدی گرفت چند وقتی بود که لثه هاش درد می کرد و خودش می گفت دارم دندان در میارم . بردمش دکتر داروی چرک خشک کن داد ولی من بهش ندادم چون می دونستم برای دندونشه و یه کم تحمل کردم و خوب شد .  تازه کم کم داشتم نگران می شدم چرا دندون های آخرش در نمی آد . دندان ١٧ و ١٨ دندان ٥ از راست و چپ پائین است که یه کم در آمده است .
3 مهر 1391

از شیر گرفتن امیرعلی

سلام من تو زندگیم از دروغ متنفرم و ٩٩ درصد سعی می کنم دروغ نگم . برای از شیر گرفتن امیرعلی همه گفتند بهش بگو سینه ام زخم شده دیگه نمی شه بخوری یا قطره نمی دونم چی بخور شیرت تلخ بشه ولی من هیچ کدوم از این کار ها را نکردم به پسرم گفتم تو دیگه بزرگ شدی و دیگه نباید شیر بخوری اگه پسر خوبی باشی و شیر نخوری برات دوچرخه قرمز می خرم . و براش خریدم . یه کم سخت بود ولی بالاخره نخورد .
30 خرداد 1391

بزرگ شدن امیرعلی

سلام این روزا آنقدر درگیر کارم هستم که وقت نمی کنم برای پسرم خاطراتی بنویسم . امیر علی من دیگه پوشک نمی شه می ره دستشوئی و خودش اعلام می کنه . دیگه شیر هم نمی خوره . می دونید چه جوری از شیر گرفتمش . بهش قول دادم که بذاش دوچرخه قرمز (باباش می گه آبی) بخرم که هنوز وقت نکردم . عاشق همه شیرین زبونی هاشم . دیروز بابام خونه تنها بود زنگ زده بهش می گه باباحاجی تنهائی ؟ نترسی ها . من زود زود میام . خلاصه حرف های بزرگ تر از سنش زیاد می زنه .
10 خرداد 1391