امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امیر علی من

انگلیسی

سلام امیر علی ٥ کلمه گربه و سگ و ماهی و مامان و بابا را به انگلیسی یاد گرفته . آدم می کشه تو نقاشی اش . یک سره خودکار دستشه و مشق می نویسه .
25 مهر 1391

دندان 17 و 18

سلام بعد از یه مدت طولانی وقت کردم به وبلاگ یه دونه ÷سرم سر بزنم و خبر در آوردن دندان ١٧و ١٨ او را بدهم . یه هفته ÷یش امیر علی تب و اسهال شدیدی گرفت چند وقتی بود که لثه هاش درد می کرد و خودش می گفت دارم دندان در میارم . بردمش دکتر داروی چرک خشک کن داد ولی من بهش ندادم چون می دونستم برای دندونشه و یه کم تحمل کردم و خوب شد .  تازه کم کم داشتم نگران می شدم چرا دندون های آخرش در نمی آد . دندان ١٧ و ١٨ دندان ٥ از راست و چپ پائین است که یه کم در آمده است .
3 مهر 1391

از شیر گرفتن امیرعلی

سلام من تو زندگیم از دروغ متنفرم و ٩٩ درصد سعی می کنم دروغ نگم . برای از شیر گرفتن امیرعلی همه گفتند بهش بگو سینه ام زخم شده دیگه نمی شه بخوری یا قطره نمی دونم چی بخور شیرت تلخ بشه ولی من هیچ کدوم از این کار ها را نکردم به پسرم گفتم تو دیگه بزرگ شدی و دیگه نباید شیر بخوری اگه پسر خوبی باشی و شیر نخوری برات دوچرخه قرمز می خرم . و براش خریدم . یه کم سخت بود ولی بالاخره نخورد .
30 خرداد 1391

بزرگ شدن امیرعلی

سلام این روزا آنقدر درگیر کارم هستم که وقت نمی کنم برای پسرم خاطراتی بنویسم . امیر علی من دیگه پوشک نمی شه می ره دستشوئی و خودش اعلام می کنه . دیگه شیر هم نمی خوره . می دونید چه جوری از شیر گرفتمش . بهش قول دادم که بذاش دوچرخه قرمز (باباش می گه آبی) بخرم که هنوز وقت نکردم . عاشق همه شیرین زبونی هاشم . دیروز بابام خونه تنها بود زنگ زده بهش می گه باباحاجی تنهائی ؟ نترسی ها . من زود زود میام . خلاصه حرف های بزرگ تر از سنش زیاد می زنه .
10 خرداد 1391

سال 91

سلام تقریبا سه ماهی می شه که وقت نکردم به وبلاگت سری بزنم و مطلبی از دفتر خاطراتت یادداشت کنم . الان دیگه امیر علی من کامل حرف می زنه همه جملات را بیان می کنه سوره توحید را کامل بلده . سوره حمد را نیمه بلده . شعر می خونه . قصه می گه . کتاب داستان هاش را تعریف می کنه . و کم کم داره یاد می گیره که دستشوئی رفتنش را هم بیان کنه و فقط هنوز شیر مامانش را ول نمی کنه . نوروز امسال که دومیین سال تحویل عمر ÷سرم بود و براش خیلی برنامه ها داشتیم به دلیل اینکه شب قبل ساعت ٦ صبح خوابم برده بود خواب ماندیم و بعد از سالل تحویل بیدار شدیم . دو روز اول به دید و بازدید گذشت و مسافرت ما از روز سوم شروع شد از زنجان به سنندج و کرمانشاه و لرستان و همدان و...
15 فروردين 1391

شروع حرف زدن

سلام به پسر عزیزم . این روزها شروع حرف زدنته و می تونی هر دوتا کلمه را با هم بگی . از ٣ تا کلمه دو تا را تکرار می کنی . مثلا گرگه میره آب بخوره افتاد وووو.... تو می گی دندونش شتست . عاشق نوشتن و کتاب هستی . تازه ازت می پرسند می خواهی چه کاره شوی می گی مهندس و فقط هم مامانت مهندسه هر کی می گه من مهندسم می گی نه مامانم . عشقت مامانته همه چیزت منم . بی نهایت به من وابسته ای و من هم با همه وجودم دوستت دارم . ...
20 دی 1390