امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امیر علی من

راه افتادن امیر علی

امیرعلی این روزها می شه گفت راه افتاده . وسایل و اسباب بازی هاشو بر می داره و تو خونه بالا و پائین میره . می افته زمین و بلند می شه . خیلی خیلی قشنگه و شیرین .
18 ارديبهشت 1390

امیر علی از رو زمین خودش بلند شد

سلام چند روزه که وقت نکردم چیزی برای پسر گلم بنویسم . روز نهم اردیبهشت از سر کار رفته بودم خونه در حال استراحت بودم که دیدم امیر علی خودش از روی زمین بلند می شه و راه میره و این اولین باری بود که خودش دستاشو می ذاشت روی زمین و بلند می شد. روز سیزدهم اردیبهشت زنگ زدم خونه حال امیر علی را بپرسم مامانم گفت امیر علی راه افتاده . چند قدم میره می افته و دوباره راه می ره.
14 ارديبهشت 1390

روز جشن تولد امیر علی

برای اولین سال تولدت روز 19 فروردین یه جشن خیلی باحال گرفتیم . عکس آتلیه ای 100*70 تو را دائی جونت (دائی محمد) رقصید و آورد تو مجلس و کیک تولدت هم شکل ماشین بود که دائی احمد آورد. ما هم برای همه خاله ها و دائی ها و عمه ها و عموت از عکست سایز 13*18 چاپ کرده بودیم و انتهای مجلس دادیم . از همه جالب تر کادوی مامانی اینا بود که یه ماشین شارژی بزرگ بود که تو را خیلی خوشحال کرد.
10 ارديبهشت 1390

اولین قدم های امیر علی

روز هشتم اردیبهشت از سر کار اومدم خونه باباحاجی اینا دنبال پسر گلم دیدم خودت با پاهای نازت داری میای سمتم و این اولین روزی بود که تو با میل خودت قدم برداشتی .   روز دهم اردیبهشت گسر ناز من مثل مامانی انگشت اشاره اش را روی بینی اش می ذاشت و می گفت هیس. بهش می گم امیر علی مامانی می گه چی؟ امیر علی می گه  هیسس   اوایل اردیبهشت بود گفتم امیر علی مامان رو چند تا دوست داری ؟ گفت ده تا .
10 ارديبهشت 1390

پاک شدن نوشته های مامان جونی

سلام پسر گلم فکر نکنی که تو این فاصله طولانی نیومدم برات خاطره ای بنویسم من روز 15 فروردین تا 4 صبه نشستم برات خاطرات 4 روز آخر تعطیلات را نوشتم ولی نمی دونم چرا پاک شدند تازه برات عکس هم گذاشته بودم.
10 ارديبهشت 1390

روز تولد یک سالگی امیر علی

امروز ساعت ۲ از مسافرت زنجان برگشتیم رفتیم یه دوش گرفتیم بعد رفتیم خونه حاجی بابا و اومدیم خونمون را تمیز کردیم که دایی بابایی و حاجی بابات اینا بیان خونمون اومدند و رفتند رفتیم خونه دایی حسین عید دیدنی . امروز می خواستم ببرمت اتلیه ازت عکس بگیرم که بالاخره خونه دایی حسن اینا بودیم که هول هولکی رفتیم اتلیه ازت عکس انداختیم و ساعت ۱۰ شب برگشتیم. رفتیم یه سر کوچولو به باباحاجی زدیم و اومدیم شام خوردیم و الانم تو و بابایی خوابید و من خاطرات این چند روز را برات می نویسم تا یادم نرفته . راستی امروز کار من و بابات این بود که جواب اس ام اس های تبریک تولد تو رو بدیم حالا متنش را برات می نویسم تا بدونی که کیا به فکرت بودند. اولین تبریک از طرف زندا...
9 فروردين 1390

اولین اخم امیر علی

روز سوم فروردین لاهیجان بودیم که مهسا خیلی سر به سرت می گذاشت و باعث شد که تو خیلی جدی براش اخم کنی و اخم کردن را یاد بگیری تا می گفتیم امیرعلی اخمش کن فوری اخم می کردی.
9 فروردين 1390