امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امیر علی من

اولین دعای امیر علی

سلام ديروز براي اولين بار به پسر قشنگم گفتم امير علي براي مامان دعا كن دو تا دستاشو برد بالا با صداي آهسته مثلا دعا كرد . آنقدر ذوق كردم كه ناگفتني. چند شب پيش هم برق ها را خاموش كرده بوديم بخوابيم امير علي نمي خوابيد من هم رهايش كردم و گفتم هر موقع دوست داشتي بخواب . چند دقيقه بعد نق و نوقي كرد با صداي بغض آلودي گفت ماماني م م .
22 خرداد 1390

یک کار جدید

سلام دو سه روزه که امیر علی یلد گرفته عکس خودشو که بهش نشون می دیم می گیم این کیه ؟ دو تا دست هاشو می ذاره رو دلش و فشار می ده و می گه من . کلمه عکس را هم خیلی خوب  و واضح می گه دقیقا  می گه عکس. ...
21 خرداد 1390

شیرین بازی های پسرم

سلام این روزها امیر علی کارهای خیلی شیرینی انجام می ده . این که تمام اعضای بدنش را یاد گرفته و ازش بپرسی نشونت میده چشم و گوش و بینی و زبان و دندان و دست و پا . تازه با زبون خودش می گه چش اوش. از پله ها که بالا می ریم تا ده می شمرم بعضی از اعداد را تکرار می کنه مثل سه شیش هف ده . سجده که می کنه با صدای آرام ذکر می گه . صدای بعضی از حیوانات مثل هاپو پیشی و جوجو را بلده . خلاصه خوردنیه خوردنی شده .
18 خرداد 1390

شیطونی های امیر علی

سلام این روزها امیر علی خیلی شیطون شده و خیلی شیرین. دیشب از روی مبل ها بالا می رفت و از روی دسته مبل خودش را روی صندلی می انداخت . گوشه چشمش هم خورد به میز وسط و کمی قرمز شد. کلمات را خیلی کبهم می گه مثلا من با ذوق داد زدم خدا اونم گفت خدا من با ÷درم صحبت می کردم می گفتم آقا اونم دنبال من می گفت آقا . این دو روز که تعطیل بود بعدازظهر ها می بردیمش پارک سرسره بازی می کرد و خیلی دوست داشت ولی از چمن می ترسه و تو چمن راه نمی ره.
16 خرداد 1390

بشکن زدن پسرم

دیروز امیر علی داشت شیر می خورد دست های کوچولوش را آورد دم گوشم شنیدم صدای بشکن زدنه دستاشو نگاه کردم دیدم داره بشکن می زنه . این اولین بارش بود آخه بچه ام آخر همین هفته عروسی دائی جونشه می خواد کلی برقصه .
28 ارديبهشت 1390

دلیل نام گذاری و شرکت در مسابقه

به نام خدای علی   پدربزرگ من که نامش "سید علی موسوی" بود خیلی انسان مومن و مهربان و دوست داشتنی بود. شنیده ام که هنگامی که از خانه خارج می شده کفش هایش جفت می شده. ایشان در سال 1371 فوت کردند . بعد از فوت ایشان خواب دیدم که یک نوزادی به من دادند و گفتند که نامش را "علی" بگذارید. اولین فرزند پسر که پسرعمویم بود به دنیا آمد و نامش "سید علی موسوی" شد. سال 1382 که هنوز ازدواج نکرده بودم خواب دیدم بچه ای به دنیا آوردم که لباس سفیدی بر تن دارد و حرف می زند و می گوید که نامش "علی" است. سال 1388 هنگامی که فرزندم را دوماهه حامله بودم خواب دیدم به دیدن کسی که از زیارت خانه خدا آمده بود رفتم و ایشان سوغات بچه گانه ای برای من آورده بود و گفت ای...
24 ارديبهشت 1390

کلمات مبهم

این روز ها امیر علی کلمات مبهمی را به زبان می آورد. نمی دونم به طور معمول بچه از چه سنی شروع به حرف زدن می کنه ولی همه می گن زود به حرف افتاده. البته به خودم رفته چون باباش خیلی دیر زبون باز کرده. امیرعلی موقع کلاغ پر بازی کردن گنجشک را گینجیش (گ را خیلی محو می گه) تلفظ می کنه. صدف را ددف می گه (ف را محو می گه) وقتی دستشوئی داره یا دستشوئی بزرگ می کنه می گه جیش . از نظر اخلاقی مثل خودمه. زود عصبانی می شه و حرص می خوره. راستی کلمه "نه" را هم خیلی خوب بلده. وقتی بهش می گیم مامانی چی می گه ؟ انگشت اشاره اش را روی بینی اش میذازه و می گه "هیس". خلاصه هر روز شیرین تر از دیروز. امیدوارم که به امید خدا بتونم خیلی خوب تربیتش کنم. ان شااله.
19 ارديبهشت 1390