امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امیر علی من

دندان پانزدهم و شانزدهم

سلام دیروز داشتم با امیر علی بازی می کردم گفتم بذار ببینم چند تا دندون داری بالا از ١ تا ٨ پائین از ١ تا٨ یعنی ١٦ تا . بعد با کلی خوشحالی خدار را شکر کردم که پسرم ١٦ تا دندون داره .بهش می گم اسمت   چیه ؟ میگه امیعلی.حرف زدنش خیلی شیرینه . 
22 آذر 1390

خاطره

سلام چند وقتيه كه ديگه وقت نمي كنم خيلي سر به وبلاگ پسرم بزنم و شرمنده ام . امير علي من خيلي شيطون و شيرين شده . هر روز كه نگاهش مي كنم هزار بار خدا را شكر مي كنم ، كه يه پسر به اين نازي و خوبي به ما داده. امير علي شب ها خواب مي بينه و يه وقتايي از خواب مي پره و مي ترسه و خيلي گريه مي كنه. امروز صبح كه داشتيم آماده مي شديم بريم سر كار امير علي خواب بود و تو خواب مي گفت " نيست نيست" و بلند بلند ميخنديد.
17 آبان 1390

قرآن خواندن امیرعلی

سلام چند وقته که سرم خیلی شلوغه و خیلی درگیر کار هستم و نتونستم برای پسرم مطلبی بنویسم. امیر علی دیگه تمام کلمات را می گه هنوز به جمله نرسیده همه اعضای بدن را می شناسه. خودکار دست می گیره و خط خطی می کنه. و سوره حمد را به کمک من می خونه . من می گم بسم الله الرحمنههههههههه امیر علی می گه رحیم . به این واضحی نمی گه ولی بر این وزن می گه . یه توپ دارم قلقلیه را می خونه. تاب تاب غباسی را بلده . از 1 تا 5 بلده و تا 10 را قاطی می کنه ولی می گه . ادای راه رفتن باباحاجی اش و دائی جون اش را در میاره و خلاصه خیلی کارهای شیرین دیگه .
10 مهر 1390

دندان سیزدهم

سلام چند روزیه که امیرعلی زیاد دستش را دهانش می کنه و فهمیدم که داره دندان در میاره . البته سر هر کدوم از دندوناش مریض هم می شو و دلیل مریضی این دفعه اش را هم فهمیدم . دندان سمت راست بالا کنار اون ٤ تای قبلی.
12 شهريور 1390

آمین گفتن امیرعلی

شنبه شب بعد از نماز مغرب و اعشا دلم گرفته بود کلی گریه کردم دیدم دوتا دستمال کاغذی برداشت و آورد و اشک های من را ÷اک می کرد و آخر دعاهایم بلند بلند می گفت آمین آمین .
17 مرداد 1390

کلمات جدید

امیر علی روز دوشنبه سوم مرداد ماه برای اولین بار کلمه دائی را به زبان آورد و به دائی محمدش گفت آآآئئئ (به جای دائی). تازه به بابا حاجی اش هم می گه باباجی . خیلی شیرینه . رنگ ها دارم باهاش تمرین می کنم فعلا هر چی را ازش بپرسی می گه آبو یعنی آبی. من و باباش را خطاب قرار می ده می گه مامان . بابا. صبح ها که از خواب بیدار می شه و می خوام بذارمش پیش مامانم و برم سر کار با یه التماسی می گه مامان که دلم آب می شه . شب ها خیلی بیدار می شه و آب می خوره البته اگه گرمش بشه . از گرما فراریه .
5 مرداد 1390